بیشعورها
قبلترها هرگز کسی رو بیشعور فرض نمیکردم و تمام ناکامیهای روابط اجتماعی رو بهپای هرچیزی میذاشتم جز معیوب بودن فرد مقابل.
این باعث میشد بیشتر بار روابط رو روی دوش خودم بذارم. توی این حالت اگه ناکامیای پیش میومد نقد رو به تواناییهای خودم وارد میکردم.
امروز اما به یکباره خیلی چیزها تغییر کرد. بیشعوری رو به نحوی آشکار دیدم که جای هیچ انکاری براش نمونده. سخت میدونین چیه؟ اینکه بیشعورها خیلی به ما نزدیکند، همین بغل گوشمون.
باورم نمیشه من، کسی که هیچوقت عیب رو از دیگری نمیدونست و کمتر از دیگران خشمگین میشد، بقدری عصبانی و آزرده شدم که دوریگزینی رو انتخاب کردم.
آره، چرا که نه؟ وقتی کسی اینقدر سمی هست که حال شما رو بد میکنه، چرا باید باهاش خوب بود؟ بیاید گاهی آینه باشیم. ابایی از بازتاب رفتارهای زشت نداشته باشیم.
اینقدر ناراحتم که خیلی آشفته نوشتم. شما ببخشید که چند وقته مدام ناراحت مینویسم.