امروز امروز امروز
من دیشب خیلی دیر خوابیدم و ساعت رو برای ۷ کوک کردم و گفتم خدا کنه بیدار شم. الان ساعت ۶ هست و من بیدارم. میدونم امروز قراره خیلی سخت بگذره، اعصابم خرد شه، تمام کمبودها و کمکاریها با هزاربرابر بزرگنمایی به چشمم بیاد و درمقابل تمام اینا باید صبر کنم و خودم همه چیو درست کنم. قراره حرف بشنوم و رو بزنم و دلم برای خونه تنگ شه. امروز از اون روزایی هست که هزار دفعه آرزو میکنم کاش خونه بودم، کاش خواب بودم و کاش امروز زودتر تموم شه. امروز قراره جور خیلی از آدمها رو بکشم، اونایی که برای یک لحظه وظیفهشون رو رها کردن و اونایی که سالهاست از عهده مسئولیتهاشون برنیومدن.
امروز باید بدوم، خیلی تند. بیشتر از خودم.
و این سخته. سخت و مغایر با خیلی چیزها در من.
میدونین چی میگم؟ نه چرا باید بدونین؟ دارم سربسته میگم تا کسی نفهمه.
باز نگین تحمل نکن، به اندازه خودت باش، جور کسی رو نکش، این خود ما هستیم که انتخاب میکنیم و از این حرفا.
ما تشکیل شدیم از بازخورد انتخابها و تصمیمها و رفتارهای دیگران + کمی از خودمون. امروز اون بخشی در من که به دیگران مربوطه حسابی قراره لنگ بزنه فقط با بخش "کمی از خودم" میتونم پرش کنم. آره دیگه. جونم واستون بگه که جای خیلیها خالی. جای عمل به ادعاهاشون خالی. جای مهدیهای که ازین مدل گله کردنها بدش میومد و هیچوقت هیچوقت با کنایه حرف نزده بود خالی.
من برم روزم رو شروع کنم.
به نام خدا.