آروم باش دختر نازم
دختر نازم رو با خودمم ها. فقط نگام کنید چقدر در صلحم من با خودم:)
چند سالمه؟ ۲۴سال. خیلی جوونم. جوونی فصل تلاشه، فصل انجام دادن کارهایی که بعد سیسال عارت میاد انجام بدی، بعد چهل سال جون نداری انجام بدی. پس دیر میشه. باید جنبید. ریچل رو یادتونه؟ توی تولد سی سالگیش نشست به برنامه ریزی برای زندگی و یهو فهمید خیلی عقبه. من از یهوییهایی که میکوبن توی سر آدم میترسم. عین ماهیتابههایی که جری توی سر تام میکوبید.
توی یک پرانتز پت و پهن اینو بهتون بگم که من عاشق الهههای یونان و روانشناسیام. با این علایقم، قطعا تست الههی درون رو زدم. دومین و سومین الهههای قدرتمند در من بهترتیب آتنا و آرتمیس بودند. و من الان میفهمم چرا تا سخت اسکیت نکنم و ویدئوهای آموزشی مرتبط با کارم رو نبینم و ناهار درست نکنم و قناریها رو تمیز نکنم و بعضی کتابهام رو چهارصد بار نخونم دست از سر خودم برنمیدارم. خوشبختانه آتنا و آرتمیسم هیچوقت قدرتمندتر از الههی اولم نیستند و من همواره و همواره درحال انجام کاریام که کیف بده. توی مطلب قبلی براتون گفتم که کیفهام گاهی عصبیکنندهن. لب کلام اینکه ممکنه یک روز کامل رو هدر بدم اما حالم بده چون همش به این فکر میکنم که چرا مفید نبود؟ هیچکدوم از الهههام به همدیگه اجازهی زندگی نمیدن و من محصورم در خودم با خودم.
برای همینه که دلم میخواد مطابق ۲۴سالگیم بچرخم و بخندم و برقصم و اونور دلم میخواد که درست مطابق همین سن بجنگم و بخونم و کار کنم و یاد بگیرم.
دیدین منم شوآف کردم؟ خیلی هم با خودم در جنگم:)
اینا جنبههای بد بود و معتقدم بدیها هیچی هم نداشته باشن آدم رو به نتیجههای خوبی میرسونن.
دارم یاد میگیرم مبصر خوبی برای تمام الهههای خودخواهم باشم. اینکه نه لذت بیحد و حصر، نه مفید بودن تمام و کمال. آدم باید آروم باشه. بعد چه فرقی داره رقصیدن یا جنگیدن؟ آدم هردو رو با قلبش انجام میده. قلب من کجاست؟ فعلا دنبال اینم توی زندگیم.
امشب هم میخوام مستانه لش کنم دوستان. این وسطا شایدم نقشه شهر رو نگاه کردم بلکم از این گمگشتی دربیام.
صبح بخیر! خیلی خوبه که اون مورچهخوارِ گرسنه باعث شد اینجا بنویسی:) راستی اسم اون کتاب سینمایی چی بود؟!