انجیر نارس

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

دارم ذوب میشم از استرس. میدونین؟ اینجا نوشتنم توی این لحظه برای فرار از اضطرابه. اصلا برای فرار کردن از همه چیه. دارم موزیک گوش میدم. گوشامو حواسمو چشامو بستم از دنیای بیرون، دلم میخواد بخزم توی خودم که از همه جا امن‌تره. دلم میخواد بخوابم تا گذر زمان و نفهمم ولی وقتی بیدار شم میدونم میترسم از اینکه اینهمه وقت از دستم رفته، یدفه قلبم داغ میشه و همین یه تیکه ماهیچه‌ای که مایه‌ی زندگیمه میشه یه عضو اضافه توی بدنم که با بی‌قراریش عذابم میده.
تاحالا شده نتونین قلبتون و تاب بیارین؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۰۷
مهدیه نیک مهر

دارم خودمو تیکه تیکه میکنم.
هزارتا برنامه چیدم نه برای زندگی ایده‌آل برای مهدیه‌ی ایده‌آل. اینایی رو دیدین که برای خوشگل شدن توی جراحی زیبایی افراط میکنن؟ من دارم با روحم این کارو میکنم. دشمن شدم با خودم. همه رو میتونم راضی کنم خودمو نمیتونم. اینارو مهدیه‌ای مینویسه که زندانی شده توی خودش. شاید بگین دختر خوب تو غم نداری، غم‌سازی میکنی واسه خودت از سر دل خوشت. منم غم دارم. غم‌های کوچیکی که بزرگ میبینمشون و غم‌های بزرگی که باورم نمیاد بزرگ و سنگینن.
این یکی اما، بزرگترین هدف و آرزوی منه توی زندگیم. معلومه براش دغدغه دارم. برام پوچه دنیام اگه به همه چی و همه چی برسم اما کسی نباشم که براش زحمت کشیدم که یه روز بفهمم اونی نبودم که همیشه فکر میکردم هستم. دلم میخواد وقتی به خودم افتخار میکنم بدونم لایقشم. مامان میگه به خودت اعتماد کن تو به وقتش درست تصمیم میگیری، طاهره میگه خیلی از تواناییاشو از من یاد گرفته، دوستام خیلی وقتا تعریف میکنن ازم. اما باز یه دشمن کوچولو ته مغزم میگه نه، قبول نیست و من در تاییدش میگم: آره، من دنبال چیز دیگه‌ای هستم. بیشتر بیشتر. حریص و کمال‌گرا. دارم میکشم خودمو. یکی منو از دست خودم نجات بده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۰۷
مهدیه نیک مهر

چندوقتیه همه‌چیو انداختم به تعویق. هزارتا کار دارم و یک‌هزارمشم انجام نمیدم. بعد کلافه میشم و با عمق وجود میفهمم آدمیزاد به کار و تقلا زنده‌س. ولی بازم همه‌چیو میندازم به تعویق. به فردا و پس‌فرداها. مثل توپی که شوت میکنی جلو و میدونی توی راهی که داری میری ده دقیقه بعد بازم توپه‌ رو میبینی.
تولد مامان کی بود؟ از همون زمان خواسته براش نامه بنویسم. اینقدر که نوشته‌هامو دوست داره، اینقدر که نامه دوست داره، اینقدر که من برا هر جایی و راجع‌به هر موضوعی نوشتم، برا مامان خودم ننوشتم. نه که نخوام، نمیتونم. نمیتونم حسمو با واژه و جمله بگم. همه چی که گفتنی نیست. چرا دروغ بگم این یکی هست. فقط من ظرفیت تحمل اون‌همه بار احساسی رو ندارم. میدونم پشیمون میشم یه روز. میدونم خودمو مسخره میکنم بابت این حرفام، یه روزی که اگه بخوامم دیگه نتونم بنویسم.
داغونم نه؟
ولی وبلاگ رو نوشتم
باشد بعنوان قدمی برای چرخیدن چرخ فکرم و زندگیم
کاش میشد منم مثل دنریس بگم: I'm going to break the wheel

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۴۷
مهدیه نیک مهر