انجیر نارس

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

یکی از خصوصیت‌های آزاردهنده‌م که آسیبش فقط به خودم میرسه اینه که ظرف مدت کوتاهی بعد از ساخت یک ویدئو ازش متنفر میشم. خجالت میکشم ببینمش و وقتی بقیه نگاهش میکنن دلم میخواد از خجالت فرار کنم برم یا لپ‌تاپ‌هاشون رو خاموش کنم.
مدت‌هاست از فضای ساخت ویدئویی که خودم خالقش باشم دور شدم. میسازم اما طبق خواسته‌ی دیگران. نمیدونین این روی سکه‌ی ساخت ویدئو چقدر عذاب‌آور و چندش‌آوره‌.
من راجبع‌به اینجور روحیه‌ها میخونم گاهی. درباره آدم‌هایی که ذهن‌های خلق‌کننده دارن. نویسنده‌ها، آهنگسازها، شاعرها، فیلمسازها، نقاش‌ها،طراح‌ها. درباره آدم‌هایی که سواد و مهارت نیست که کارشون رو راه میندازه، سواد و مهارت بعلاوه‌ی نداهای درون و الهام‌های بیرون چرخ گردون کارشونه. خوندم که نوشته بود اینجور آدم‌ها باید از ذهنشون مراقبت کنن باید همش در حال تمرین باشن وگرنه اون چشمه‌ی توی سرشون میخشکه و اگه بخشکه دیگه درست نمیشه. خلاصه اگه دارین منو میخونین و فکر میکنین جز این دسته از آدم‌ها هستین خیلی آسوده نباشین که خب یه موهبتی از سمت خدا دارین و این همیشه هست‌. نه میتونه بره. نباید ازش دور شین.
اینا رو گفتم که بگم این مدت نگران خودم بودم. نگران این که دارم دری وری میسازم و تنها توجیهم اینه که خب سفارشه‌‌. فیلم من که نیس. اسمم رو پاش نمیزنم. ولی غصه میخوردم که نکنه حساسیتم به موسیقی و فیلم رو از دست بدم و گم بشم توی اینهمه کار تجاری آشغال.
امروز پس مدت‌های زیاد توی راه محل کار، رویاها رو نگاه کردم. راستش دلم واسه اسکیت تنگ شده بود و دوست داشتم اسکیت کردنم رو یبار دیگه ببینم. ولی با تیکه‌های مختلف فیلم روبه‌رو شدم.
بچه‌ها خیلی خوشحالم. دوباره کارم رو دوست داشتم. من! من که یه ماه بعد ساخت از کارام متنفر میشم. اینبار از چشم سازنده نمیدیدم. یادم رفته بود ریز به ریزش چی بود و واسش چه فکرایی کردم. یادم رفته بود چه چاره‌هایی کرده بودم واسه تدوین و کارگردانیش. وقتی نگاه میکردم از خودم میپرسیدم دختر خوب از کجا به فکرت رسید اینو به اون بچسبونی و راکورد قضیه رو نگه داری؟ خلاصه بچه‌ها خیلی خوشحالم. نه اینکه لبخند بزنم یا پشت میز کارم برقصم. قیافه‌ی یه کارمند صبح زود از خواب بیدار شده‌ی صبحونه نخورده رو دارم ولی قلبم خوشحاله. امروز از معدود روزاییه که نسبت به ره پنجاه ساله‌ای که برای ادامه زندگیم انتخاب کردم تردید ندارم.
بله، فیلمسازی دوره ولی پله پله.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۳۱
مهدیه نیک مهر

اینقدر این روزها به همه گفتم کار دارم کار دارم کار دارم که بعید نیس مردم بگن تو مگه رئیس جمهوری؟ اما واقعا کار دارم و تنها وقتی با تاکید این جمله رو میگم که واقعا درگیر باشم.
الان هم به شما میگم کار دارم و لپ‌تاپم رو روشن کردم اما همونطور که از عصر نتونستم کار کنم، الان هم نشد و میز و کار و لپ‌تاپ رو رها کردم تا بنویسم‌.
من از عصر بهترم. نه چون مشکل حل شد یا سوتفاهم‌ها و مجهولات ذهنم روشن شد، چون زمان گذشت. فقط و فقط همین.
زمان گذشت و من تونستم بدون اینکه اذیت بشم به داستان فکر کنم.
به کاستی‌های خودم و به رفتارهایی که دریافت کردم.
تونستم تحلیل کنم و این قدرتی نبود که چند ساعت پیش داشته باشمش.
باور دارم به اینکه وقتی تمام وجود آدم رو احساس پر کرده بازدهی میاد پایین. درباره حس‌های خوب نمیدونم اما برای احساسات منفی‌ای که قلب آدم رو سنگین میکنن چرا، میدونم. بذارین اون حس کار خودش رو بکنه. بذارین اذیتتون کنه، غصه‌تون بده، دلتون رو قد قوطی کبریت تنگ کنه. احساسات کارشون همینه. همیشه به طاهره میگم احساس مثل موجی هست که به دریا میفته، یه تخته چوب رو بذار روی آب. ببینش که بعد عبور موج هنوز توی همون مختصات اولش هست. احساسات آدم رو زیر و رو و بالا و پایین میبرن، اما موجشون گذراست.
خوشحالم که بیشتر از قبل یاد گرفتم چطور با خودم رفتار کنم. چطور محبت کنم به خودم. و چطور خودم رو بفهمم. اینکه دردم کجاست و چطوری دواش کنم.
من به خودم وقت دادم تا اون موج بگذره. حتی با تمام فشار زمان، کار رو رها کردم. حالا غمگینم اما قلبم سبک‌تره.
امروز بد بود یا خوب، درست برداشت کردم یا غلط، به مرور مشخص میشه ولی من از تحلیل مساله‌ی امروزم، چیزای خیلی خوبی یاد گرفتم. بهش میگن تجربه. تحلیل کردم. گره‌های قضیه رو پیدا کردم. راه‌حلش رو چیدم و فکر کردم اگه چه میکردم درست‌تر بود. حالا با همه‌ی غمی که هنوز برجاست، اما میگم ارزشش رو داشت. این چیزا رو هروقت دیگه هم میخواستم یاد بگیرم دردم میومد. خب حداقل الان شانس اینو دارم که بگم اوضاع احتمالا بد نیس و من فقط حدس اشتباهی زدم. شاید موقعیت‌های یادگیری دیگه، راه فرار نداشته باشن و آدم به بهای یک خرابکاری واقعی این چیزا رو یاد بگیره.
شاید چند ساعت دیگه بیام و بنویسم و بگم که خیلی بهترم. اصلا خوب خوبم.
راستی من این روند زیاد نویسی رو میخوام حالا حالاها ادامه بدم. اینجا اینستاگرام نیست که بابت مصرف حجم نتتون عذرخواهی یا مراعات کنم و سعی کنم کپشن‌های کوتاه بنویسم تا افراد خسته نشن، حتی کانال تلگرام هم نیست که بدون اجازه کسی رو اد کرده باشم بهش.
اینجا وبلاگه. و خوندش تنها کار افرادی هست که دوسم دارن.
منم دوستون دارم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۴۴
مهدیه نیک مهر

دلم گرفته، اینجا رو کردم دفترچه خاطرات‌. قرار بود وبلاگ باشه ولی نوشتن اینجا چنان آرامش‌بخشه که هربار یطوری میشه اول یاد وبلاگ میفتم.
آدم دوست داره بعضی ناراحتی‌هاش رو بگه و با گفتن آروم میشه. اما دلگیری امروز من طوریه که قلبم رو سنگین کرده و گفتن ازش رو سخت.
شاید نوشتن خوب باشه. امتحانش میکنم‌. میدونین؟ آدم وقتی حرف میزنه منتظر جوابه، یا چشم در چشم یکی هست که حین صحبت‌هات گرد و خیره و دقیق میشن. ولی اینجا، من میگم و میرم و هروقت قلبم سبک‌‌تر شد برمیگردم.
اینکه خطاهای کوچک و سهوی آدم با نبخشیدن مواجه بشه، اینکه انگار ده‌ها قدم برگشتی عقب، اینکه هزارتا کار داری و زمان برات طلاست و این طلا رو داری از دست میدی، اینا همش بده. شاید سوتفاهمه، شاید من اشتباه برداشت کردم، شاید دو سه ساعت دیگه بهتر باشم، اصلا شاید تمام چیزی که توی ذهن منه توهم باشه. دارم چی میگم؟ باید بخوابم. آره حتما باید بخوابم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۲۱
مهدیه نیک مهر

دیروز خیلی راحت‌تر و بهتر از اونی بود که اونقدر براش غصه خوردم. نه احساس تنهایی کردم، نه رو زدم، نه کسی اعصابم رو خرد کرد، نه توی کارم کم آوردم و کم گذاشتم و نه هیچکدوم دیگه از گمانه‌زنی‌هام.
دیروز فهمیدم خیلی از چیزایی که مدت‌ها بود تمرین کرده بودم رو یاد گرفتم. فقط هنوز خبر نداشتم که چه تغییرات و اصلاحاتی توی شخصیتم اتفاق افتاده‌.
خلاصه اومدم بگم اگه سختتونه، اگه حالتون خرابه، اگه ترسیدین و دوست دارین دو روز بمیرین تا بگذره این لحظه‌های سخت و بعدش مجددا زنده بشین، این دوتا مطلب آخر من رو بخونین شاید مرهم شد به دلتون، نشست به جونتون و گل‌گاو زبون شد به اعصابتون.
عرض دیگه‌ای نیست جز اینکه خسته‌م. خسته. دوست دارم بخوابم‌. طولانی مثل زیبای خفته. که من هنوز کار دارم و تا آخر هفته این روند پرفشار برقراره‌.
گنجشک لالا.
مهتاب لالا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۳۰
مهدیه نیک مهر

من دیشب خیلی دیر خوابیدم و ساعت رو برای ۷ کوک کردم و گفتم خدا کنه بیدار شم. الان ساعت ۶ هست و من بیدارم. میدونم امروز قراره خیلی سخت بگذره، اعصابم خرد شه، تمام کمبودها و کم‌کاری‌ها با هزاربرابر بزرگ‌نمایی به چشمم بیاد و درمقابل تمام اینا باید صبر کنم و خودم همه چیو درست کنم. قراره حرف بشنوم و رو بزنم و دلم برای خونه تنگ شه. امروز از اون روزایی هست که هزار دفعه آرزو میکنم کاش خونه بودم، کاش خواب بودم و کاش امروز زودتر تموم شه. امروز قراره جور خیلی از آدم‌ها رو بکشم، اونایی که برای یک لحظه وظیفه‌شون رو رها کردن و اونایی که سالهاست از عهده مسئولیت‌هاشون برنیومدن.
امروز باید بدوم، خیلی تند. بیشتر از خودم.
و این سخته. سخت و مغایر با خیلی چیزها در من.
میدونین چی میگم؟ نه چرا باید بدونین؟ دارم سربسته میگم تا کسی نفهمه.
باز نگین تحمل نکن، به اندازه خودت باش، جور کسی رو نکش، این خود ما هستیم که انتخاب میکنیم و از این حرفا.
ما تشکیل شدیم از بازخورد انتخاب‌ها و تصمیم‌ها و رفتارهای دیگران + کمی از خودمون. امروز اون بخشی در من که به دیگران مربوطه حسابی قراره لنگ بزنه فقط با بخش "کمی از خودم" میتونم پرش کنم. آره دیگه. جونم واستون بگه که جای خیلی‌ها خالی. جای عمل به ادعاهاشون خالی. جای مهدیه‌ای که ازین مدل گله کردن‌ها بدش میومد و هیچوقت هیچوقت با کنایه حرف نزده بود خالی.
من برم روزم رو شروع کنم.
به نام خدا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۸ ، ۰۶:۱۴
مهدیه نیک مهر