انجیر نارس

۱ مطلب با موضوع «ملیجک» ثبت شده است

راه که میروم چشم هایم مثل عقربه های ساعت میچرخند در جستجوی چهره آشنائی که با دیدنش قلبم بخندد و ذهنم خاطراتش را بیاد آورد.
به خودم میگویم آخر این چه کاریست دختر، راهت را نگاه کن. اما باز یک ملیجکی در روحم، نگاهم را مثل توپ پینگ پونگ به در و دیوار پرتاب میکند.
این کارم نه از سر ناشیگری که از سر دلتنگیست.
دلتنگی برای کسانی که نمیدانم.
و از سر تنهاییست. درحالی که به خودم قول داده ام برای حفظ کیفیت و فردیت زندگی ام تا آدم ها را تایید نکرده ام به صمیمانه هایم راه ندهم حتی اگر تنهایی خواست مرا بکشد.
اما آن ملیجک نمیدانم هربار با تیزپایی و چموشی به کجا میگریزد که نمیتوانم شکارش کنم، نیشگونش بگیرم و بگویم اینقدر بی ادب نباش بچه، فکر خودت نیستی فکر آبروی ما باش که به اندازه هزارسال زحمت کشیده ام تا خودساخته اش کنم، نوساز و مقاوم در برابر زلزله.
توی این متن چه گفتم؟ نمیدانم. میروم از اولش بخوانم.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۷ ، ۲۱:۳۱
مهدیه نیک مهر