لطفا
من که مردم، توی قبرستانهای رایج خاکم نکنید.
یک کوه کوچک توی شهر خودم پیدا کنید. در بالاترین نقطهی آن چالهای بکنید.
مستطیلی نه، دایرهای.
که اگر خواستم دستهایم را باز کنم و ماه را در آغوش بگیرم جا داشته باشم.
چاله را کوتاهتر از قدم بکنید و بعد بکاریدم توی خاک.
اگر میتوانستم خودم زحمتش را میکشیدم، اینکه به شما میگویم برای این است که آدمیزاد بعد از مرگ، ناگزیر فلج میشود. هرچقدر هم توی زندگی بارت را روی دوش خودت بگذاری، آخرش بار کندن قبرت روی دوش یک آدم دیگر است.
بگویید لطفا این زحمت را یکبار برای همیشه یکی از آن آدمهایی که خیلی دوستش دارم بکشد. دوست دارم فکر کنم خانهی ابدیام را دستهایی آشنا برایم ساختهاند.
بگویید یک بوتهی یاس روی خاکم بکارد تا اردیبهشتها زیر طاق ابر و بادی آسمان، بوی روزهای خوب زندگیام را احساس کنم و از آنجا که از تاریخ و تقویم بیخبرم با رویش یاسها بدانم که تولدم حوالی همین روزهاست.
میخواهم تمام اینها از بوتهی یاسی برآید که زادهی دستهای آدمی است که تا روز آخر زندگیم دوستش داشتهام.
اگر دوست داشتید سنگ قبر استفاده کنید. من دوست ندارم. با وجود سنگ احساس میکنم برای همیشه آن پایین زندانی میشوم. آخر از سنگ که چیزی نمیروید. ولی شما اگر دوست داشتید یک سنگ کوچک بردارید و روی آن بنویسید ساکن این خاک دوست ندارد، دستی این یاسها را بچیند. آنها حق دارند تا وقتی زندهاند روی بوته دلربایی کنند و وقتی پژمردند آرام آرام از شاخه جدا شوند و مثل من به خاک برگردند.
اگر داستان ارواح خبیث واقعی باشد و اجازه داشته باشم برای انتقام به دنیا برگردم حتما سروقت آنهایی که یاسها را چیدهاند میروم.
بعد سنگ را عمود در خاک بنشانید و بروید.
بگذارید تنها باشم.
میخواهم بیاسایم از بریدن از آدمهایی که وقتی زنده بودم، مرا کشتند.
و چشم بهراه قرص ماهای بنشینم که خواهد آمد.
انتظاری که میدانم به سر خواهد رسید.
و کی به سر خواهد رسید.
برای یک بار در زندگیام، نه؛ برای یک بار حداقل بعد از زندگیام چیزی قابل پیشبینی، قابل اعتماد و با ثبات است:
ماه برای همیشه آن بالا.
من برای همیشه آن پایین. بلاخره امن و آرام.
شاید برای به آغوش کشیدن ماه نیازی به مردنت نباشد :)