خواب آقای نولان
خوابهایم مثل فیلمهای نولان شدهاند.
پریشب خواب دیدم به عروسی دوستم دعوت شدهام و آنها یک دبه شیر به من دادهاند.
دیشب خواب دیدم از پلههای خانهی آقابزرگ که پله نداشت بالا رفتم و در یخچال کوچک عمه را باز کردم که چیزی برای خوردن پیدا کنم اما یک بشقاب پاستا توی سینک بود. میخواستم آن را بخورم پس شیر آب را روی بشقاب باز کردم.
ناگهان همهی عمهها دور هم جمع شدند و پرسیدند این لیوان شیر را از کجا آوردی؟ گفتم دیشب توی عروسی دوستم به من دادند.
خوابهایم بهم تونل میزنند.
گاهی خیلی طولانیاند. مثلا یک بچه توی خوابهایم به دنیا میآید و بزرگ میشود و دانشگاه میرود.
وقتی بیدار میشوم فکر میکنم که یعنی چند ساعت داشتم خواب میدیدم.
اگر همهی آن خواب را فیلم سینمایی کنیم سه چهار ساعت میشود.
آدم هیچوقت نمیفهمد چند ساعت از شب را مشغول خواب دیدن بوده.
وقتی اینطور خواب میبینم میفهمم ضمیر ناخودآگاهم بهم ریخته.
یک چیز دیگر هم میفهمم. آن هم اینکه یک توانایی بالقوه در من مدتهاست منتظر بالفعل شدن است و دارد دیر میشود.
یک چیزی مثل خلاقیت یا قصه ساختن. یک چیز تیم برتونی که توی زندگی واقعی خفهاش کردم و حالا توی خواب دارد مرا خفه میکند.
بپرسید خب برایش چه کردی؟
هیچ
منتظر وعدهی بعدی خوابم میشوم تا فیلم جدید را تماشا کنم
طبیعیه 🧑🏻🦯
من خواب میبینم همون لیوان شیرم
یا پاستایی ک خیسش میکنن