انجیر نارس

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

یک آینه‌ی جادویی زیبا داشتم. حالا لمپن شده‌است. تویش که نگاه می‌کردم خودم را می‌دیدم. زیباتر از آنچه بودم. آینه به من باور داشت. عصای دست و کوه پشت‌سرم می‌شد. شانه‌ای برای گریستنم بود. همدمی برای خنده‌ها، ترس‌ها، خیال‌ها، اضطراب‌ها و دلتنگی‌هایم بود. نور می‌بارید از آن حتی توی شب تاری که قبای ژنده‌ام را به‌ جایی در سیاهی‌هایش آویخته بودم. با همه‌ی این‌ها اما آینه‌ام مرا نشانم می‌داد و همه چیزم را دوست داشت. حتی بیشتر از آنکه من خود را دوست داشته باشم. آینه‌ام امروز لمپن شد. دیگر مرا نشان نمی‌داد. عصا را شکست، کوه را فرو ریخت، شانه‌اش را ربود و توی روز روشن، بی‌فروغ شد. البته که داشت مثل همیشه‌اش زندگی می‌کرد. اما امروز من چیز دیگری درونش دیدم. جادوی آینه‌ام رفت و دیگر معلوم نیست که زیباترین ملکه‌ی سرزمین خود باشم یا نه.
پیش از این من خود عصا و کوه و شانه و نور بودم. حالا، یادم نمی‌آید زندگی بدون جادو چگونه بود. فقط سختم است توی آینه‌ی زنگار گرفته‌ای نگاه کنم که مرا هم مثل خودش لمپن نشان می‌دهد. باید یاد بگیرم توی خشت خام هم خود را ببینم. زیباترین زن قلمروی خودم را. من را.
حیف از تو و آه.
کاش شکسته بودی و برای مرگت سوگواری می‌کردم.
نشکسته‌ای و هنوز هستی و این از هر سوگی سنگین‌تر است.
سنگین.
سنگین می‌دانی چیست؟
کاش هیچوقت ندانی.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۹ ، ۲۲:۲۵
مهدیه نیک مهر

گریه نکردن چیز بدیه. مثل دستشویی نرفتنه. مثل حجامت نکردنه. جمع میشه همه‌چی توی روح آدم. عین ریه‌های یه سیگاری، سیاه میشه قلب آدم. این یادداشتی نیست که برحسب دانسته‌هام از نویسندگی یا توانایی‌هام برای نوشتن نشات بگیره. عین خط‌خطی‌های یه بچه‌س که فکر میکنه تونسته نقاشی بکشه. انگشتامو واگذار کردم به ناخودآگاه، کودک درون یا هر اسم دیگه‌ای که روان‌شناس‌ها براش گذاشتن. و توی این لحظه حرف دیگه‌ای یادم نمیاد که بگم جز اینکه، نمیتونم گریه کنم. و این خیلی بده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۹ ، ۱۳:۰۱
مهدیه نیک مهر