دارم خودمو تیکه تیکه میکنم.
هزارتا برنامه چیدم نه برای زندگی ایدهآل برای مهدیهی ایدهآل. اینایی رو دیدین که برای خوشگل شدن توی جراحی زیبایی افراط میکنن؟ من دارم با روحم این کارو میکنم. دشمن شدم با خودم. همه رو میتونم راضی کنم خودمو نمیتونم. اینارو مهدیهای مینویسه که زندانی شده توی خودش. شاید بگین دختر خوب تو غم نداری، غمسازی میکنی واسه خودت از سر دل خوشت. منم غم دارم. غمهای کوچیکی که بزرگ میبینمشون و غمهای بزرگی که باورم نمیاد بزرگ و سنگینن.
این یکی اما، بزرگترین هدف و آرزوی منه توی زندگیم. معلومه براش دغدغه دارم. برام پوچه دنیام اگه به همه چی و همه چی برسم اما کسی نباشم که براش زحمت کشیدم که یه روز بفهمم اونی نبودم که همیشه فکر میکردم هستم. دلم میخواد وقتی به خودم افتخار میکنم بدونم لایقشم. مامان میگه به خودت اعتماد کن تو به وقتش درست تصمیم میگیری، طاهره میگه خیلی از تواناییاشو از من یاد گرفته، دوستام خیلی وقتا تعریف میکنن ازم. اما باز یه دشمن کوچولو ته مغزم میگه نه، قبول نیست و من در تاییدش میگم: آره، من دنبال چیز دیگهای هستم. بیشتر بیشتر. حریص و کمالگرا. دارم میکشم خودمو. یکی منو از دست خودم نجات بده.