انجیر نارس

من آدم هایی را میخواهم که عین یک آینه، عین آب روانند. آدم هایی یکدست که میشود به "را"و "با" و "از" حرف هایشان هم اعتماد کرد. نمیگویم خوش وعده باشند نمیگویم مثل کوه باشند، میتوانند مثل من تنبلی کنند، گاهی زیادی شیطان شوند، گاهی خالی کنند و حتی زیر قولشان بزنند اما با همه کاستی ها، باطنشان مثل تنگ ماهی قرمزها شفاف باشد و خیالت آرام بگیرد که با یک اشرف مخلوقات جایزالخطای دیگر داری چای مینوشی و گپ میزنی. آنها که بجای چرخش زبان با قلبشان حرف میزند و در پس نگاهشان همان آدم آشنایی را میبینی که قبلا شناخته ای.

میدانی؟

اصلا؛

دلم برای اعتماد کردن،

برای خوشبین بودن تنگ شده.


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۷ ، ۰۰:۱۳
مهدیه نیک مهر

دوست خوبی دارم که میگفت کتاب ها خودشون صدات میکنن.
و مامان هربار که از کتابی خسته میشدم و شروع میکردم به غرغر کردن، بهم میگفت بذارش کنار و هر کتاب دیگه ای دلت میخواد شروع کن.
میگفتم آخه نمیشه که همه چی نصفه نصفه.
میگفت یه روزی که وقتش برسه مطمئن باش بقیش و میخونی، اگه ازش خسته شدی ینی الان به چیزایی که اون تو نوشته احتیاج نداری، حتی ازم می پرسید چه کتاب هایی میخوام و بعدها به بهانه مناسبت های مختلفی مثل روز دختر و دانشجو و عید نوروز و چه و چه اونا رو برام میخرید.
خب راست میگفت.
دو سه سال از خرید این کتاب میگذره و حالا با اشتها میذارمش توی کیفم و شمرده شمرده میخونمش.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۷ ، ۲۰:۵۱
مهدیه نیک مهر

راه که میروم چشم هایم مثل عقربه های ساعت میچرخند در جستجوی چهره آشنائی که با دیدنش قلبم بخندد و ذهنم خاطراتش را بیاد آورد.
به خودم میگویم آخر این چه کاریست دختر، راهت را نگاه کن. اما باز یک ملیجکی در روحم، نگاهم را مثل توپ پینگ پونگ به در و دیوار پرتاب میکند.
این کارم نه از سر ناشیگری که از سر دلتنگیست.
دلتنگی برای کسانی که نمیدانم.
و از سر تنهاییست. درحالی که به خودم قول داده ام برای حفظ کیفیت و فردیت زندگی ام تا آدم ها را تایید نکرده ام به صمیمانه هایم راه ندهم حتی اگر تنهایی خواست مرا بکشد.
اما آن ملیجک نمیدانم هربار با تیزپایی و چموشی به کجا میگریزد که نمیتوانم شکارش کنم، نیشگونش بگیرم و بگویم اینقدر بی ادب نباش بچه، فکر خودت نیستی فکر آبروی ما باش که به اندازه هزارسال زحمت کشیده ام تا خودساخته اش کنم، نوساز و مقاوم در برابر زلزله.
توی این متن چه گفتم؟ نمیدانم. میروم از اولش بخوانم.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۷ ، ۲۱:۳۱
مهدیه نیک مهر

نمیدانم چرا وبلاگ درست کرده ام ینی دقیقا نمیدانم! وگرنه تمایلم به وبلاگ نویسی معجونی از چندین احساس دور از هم است که آخرش یک چیزی توی ذهنم می گوید وقتش است. بنویس. این بار توی وبلاگ.
شاید بخاطر اینکه از خواندن وبلاگ لذت میبرم
شاید چون موبایلم به بهانه سهل انگاری من نصیب یک دزدی شد که لابد بیشتر از من به آن احتیاج داشت و همه چهارصد و خرده ای یادداشتی که آنجا برای خودم نوشته بودم را هم با خود برد.
برای آدمی چون من که درونیاتش را به دیگران نشان نمیدهد خیلی عجیب است نوشتن توی وبلاگ. اما خب آماده ام برای این تغییر. راستش دوست هم دارم! گمانم این است که واقعی آدم ها را میشود توی وبلاگ هایشان پیدا کرد، گمانم این است چون چیزهایی که می نویسم واقعی من است بجز نوشته هایم برای روزنامه که آنها باید قالب خود را داشته باشند. شاید برای این وبلاگ درست کرده ام که از بعضی خویشتن داری ها و شلوغی ها و چارچوب هایی که به اقتضای جامعه مجبورم داشته باشم به غایت کلافه شده ام.
اینکه توی وبلاگ بنویسی احساس خوشایند این امنیت را دارد که هر اتفاقی هم بیفتد نوشته هایت جان سالم به در میبرند. همین دیشب تبلت افتاد و گوشه اش شکست. خب وقتی آدم هیچ جوری نمی تواند سلامت اموالش را تضمین کند لااقل نوشته هایش را یک جایی بنویسد که بیمه شوند.
من همینطوری ام. بخواهم یک کاری انجام دهم هزار مدل تحلیل میکنم. خودم لذت میبرم اما شاید بقیه نه. برای همین خیلی خیلی زحمت کشیدم تا در بیان منطق های ذهنیم خویشتن دار باشم.
حرف از خویشتن داری شد،
آدم توی کپشن باید یکجور دیگر بنویسد یک جوری که آخرش انگار حرف نگفته ای باقی میماند. آخر آدم های اینستاگرامی دوست دارند آنجا حواشی زرد و سرخ یا مد و لایف استایل را از پیج های ننه قمر هم که شده دنبال کنند. من هم وقتی آنجا میروم به یک ماشین فالو کننده تبدیل میشوم. ایراد چیست، فضا همین است. اما گاهی فکر میکنم در دراز مدت چه اتفاقی برای کیفیت و جنس افکارم می افتد برای نگاه منحصر خودم به قاب های چند ثانیه ای زندگی؟
این جز متن هایی است که اصلا با خودم قرار نگذاشتم از یک نقطه حساب شده شروع کنم با یک شیب تعیین شده در یک جهت مشخص پیش بروم و در یک پایان گیرا نقطه آخرین جمله را بگذارم.
این متنی است که از نیم ساعت پیش سرکلاس توی ذهنم شکل گرفت و الان دارم توی ماشین در راه برگشت به خانه مینویسمش راستش حالم کم کم دارد بد میشود آخر من از آن مدل آدم هایی ام که نباید درحال حرکت چیزی بخوانم و بنویسم. تا توی نوشته ام بدخلق نشده ام تمامش میکنم.
علی ای حال، سلام وبلاگ.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۷ ، ۱۸:۴۷
مهدیه نیک مهر