انجیر نارس

محرک

جمعه, ۱۶ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۵۷ ب.ظ

این نوشته، اول چند خطی بود که برای خودم توی یادداشت‌هام به انگلیسی نوشته بودم. دلیلش هم شاید این باشه که اینقدر لیریکس و دیالوگ‌ها رو به انگلیسی‌ می‌شنوم که حرف‌ زدنم با خودم هم انگلیسی میشه.
به‌قول بهنوش که می‌گفت نمی‌دونم چرا همون رو میایم فارسی بگیم بی‌مزه می‌شه.
ولی گفتم یه دستی به سر و روش بکشم و بیارم بذارمش اینجا. وقتی یه‌چیزی رو از درون خودت می‌کشی بیرون، سامون می‌گیره. انگار که افکارت رو گردگیری کرده‌ باشی. این روش منه برای اینکه بین دنیاهای خیلی درونگرایانه و خیلی برون‌گرایانه یه پل و تعادلی ایجاد کنم. هنوزم نمی‌دونم درونگرام یا برونگرا. چون نشونه‌هایی از هردوش رو به وضوح توی خودم می‌بینم. بگذریم.
***
این، برای من همه‌چیزه.
چیزیه که وقتی توی حال طبیعی نیستم درباره‌ش خواب می‌بینم. و بعد تبدیل میشه به بهترین خوابی که به عمرم دیدم.
چیزیه که آرزوی برآورده شدنش رو ندارم چون همین الانم دارم توش زندگی می‌کنم.
رویاییه که گنده‌ترین ریسک‌های زندگیم و نامتعارف‌ترین رفتارهای اجتماعی رو بخاطرش انجام دادم بدون اینکه بترسم یا خجالت بکشم. چون رضایتی که بعدش واسم داشته اینقدر زیاد بوده که تمام مسیری که بخاطرش طی کردم رو توجیه کرده.
با این وجود رویاییه که گاهی یهو توی زندگیم متوجه شدم دارم ازش مراقبت می‌کنم، اینطوری که هروقت حس کردم این رویا، با یه سری اتفاق‌ها، احوالات بد روحی یا هرچیزی که بخواد منو نسبت بهش بطور منفی شرطی کنه مقابله کردم.
گاهی از پروسه‌ی مطالعه یا ساخت انصراف دادم. بخاطر اینکه دیدم حال بدم داره روی علاقه‌م تاثیر منفی می‌ذاره و منو ازش زده می‌کنه.
با این حال، همیشه اولین پناه منه. یعنی اگه نتونم درباره‌ش کتاب بخونم، ایده‌هامو می‌نویسم، اگه دستم به نوشتن نره، پادکست گوش می‌دم، اگه نتونم بشنوم، مستند می‌بینم، اگه تحمل تمرکز روی مستند رو نداشته باشم، فیلم نگاه می‌کنم، اگه فیلمش سنگین باشه، می‌رم یه فیلم آسون‌تر پیدا می‌کنم، اگه نتونم از چشام کار بکشم، موسیقی گوش می‌دم و تصور می‌کنم، اگه اعصابم تحمل موسیقی نداشته باشه از لحظه‌های واقعی زندگیم ایده می‌کشم بیرون و با یک کلمه توی یادداشت‌هام می‌نویسمش تا سرفرصت یادم بیاد و کامل بنویسمش.
اینقدر اینطوری چرخیده و چرخیده که الان، گاهی به خودم میام و می‌بینم دیگه کاری جز اینا بلد نیستم.
این آرزو، سینماست.
جایی که هیچکس بهت نمی‌گه چیکار کنی و همینش خوبه.
تویی و قصه‌ت که تا تعریفش نکنی، از فکرش رها نمی‌شی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۷/۱۶
مهدیه نیک مهر

نظرات  (۶)

چه بی ادبی جواب کامنتارو نمیدی😒

یادم نمی کنی و ز یادم نمیروی

یادت بخیر یار فراموشکار من...

یکسال گذشت نمیخوای یچیزی بنویسی؟

یچیزی بنویس توروخدا☹️

خابتو دیدم

دوسال گذشت.... یه خط بنویس

۱۹ دی ۰۲ ، ۰۶:۳۴ عطاملک | قرارگاه سایبری

سلام

اگر نشانه هایی از هر دو طرف در خودتون میبینید احتمالا شما یک میان گرا باشید

 اگر هم دنبال جایی میگردید که راحت تر بتونید بنویسید شبکه اجتماعی ویترین رو بهتون پیشنهاد میدم

ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی