انجیر نارس

بوخوس

چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۴:۲۱ ق.ظ

ماشین رد نمی‌شود. از عجایب روزگار ماست اگر صدای ماشین نیاید. گوش‌های آدم به وز وز می‌افتد از سکوت. هی به خودت می‌گویی خوبست که. اینهمه سکوت که خوبست گوش‌های من. وز وز نکن. لذت ببر. اگر می‌بردت توی کویر که عین فضا ساکت است چه می‌کردی. ترموستات پکیج به کار می‌افتد. ووو ووو. گوش‌هایم ساکت می‌شوند. پیکج دوباره آرام می‌گیرد. هنوز ماشین‌ها توی پارکینگ‌هایشان خفته‌اند. باز ساکت می‌شود. گوش‌هایم هم این‌بار. کاپشن، مثل پرهای باد کرده یک گنجشک زیر برف، توی تنم پف کرده. ۳:۴۱ دقیقه‌ی صبح است. دندانم‌هایم بهم می‌خورند. تیریک تیریک. دیگر هیچ نیست جز صدای دندان‌ها. گوش‌هایم به‌عادت دنبال صدا گشتن، تیریک تیریک را به‌دقت دنبال می‌کنند. یک صدای بی‌خط و خش و تر و تمیز. انگار که دو صدف بهم می‌کوبند. یا دو تیله‌ی رنگی. یادم آمد یک روز برفی وقتی کلاس دوم بودم از زنگ تفریح برگشتیم توی کلاس. دست‌هایمان زیر دستکش سرخ و خیس بود از درست کردن گلوله‌ی برفی و سلول به سلولش انگار که در تنوری داغ رفته باشد می‌سوخت. دست‌ها را روی بخاری گرفتیم. همه‌مان مثل هزار پرنده‌ی گرسنه از کوچ که دور یک ظرف کوچک دانه جمع می‌شوند، به بخاری چسبیده بودیم. داغ داغ بود. نمی‌دانستیم سوختن لباس یعنی‌چه. اما مادرهایمان حسابی گوشزد کرده بودند که به بخاری داغ نچسبیم کاپشن‌هایمان بو می‌کند. از زور سرما دلمان می‌خواست جزئی از بخاری شویم اما نه آنقدر که کاپشن‌هایمان بو کند. دست‌هایمان داشت گرم و سوزن سوزن می‌شد. حسنا آمد. او هم عین همه‌ی ما بود. با این تفاوت که فکش می‌لرزید و دندان‌هایش بهم می‌خورد. اولین بار بود می‌دیدم. ته تهش آدم می‌سوزد، بی‌حس می‌شود، گزگز می‌کند، یخ می‌زند، سرخ می‌شود و آب دماغش راه می‌افتد. مگر دندان‌ها هم سردشان می‌شود؟ سعی کردم امتحان کنم. حتما توی آن موقعیت که سردم بود، من هم استعداد دندان‌کوبی داشتم. راحت بود. مثل او شدم. فقط اینکه مال من ساختگی بود. اگر می‌خواستم می‌توانستم دندان‌هایم را متوقف کنم.
.
حالا اما فکم را بهم فشار می‌دادم اما کمی بعد دوباره تیریک تیریک شروع می‌شد. فکر کردم اگر یک پسته‌ی خندان سردش شود هم تیریک تیریک می‌کند؟ یا صدف‌هایی که مثل جعبه‌ی مروارید نیمه‌بازند چه؟
بوخوس؛ آهنگ گیلکی که تازگی‌ها گوشش می‌دهم را دوست داشتم زیرلب بخوانم. اما سرد بود نمی‌توانستم. به صدای دندان‌هایم جهت دادم. طوری که آهنگ را با تیریک تیریک برای خود بنوازم. نمی‌شد. اما دوست داشتم خیال کنم که می‌شود. بعد فکر کردم بین همه‌ی شغل‌های دنیا کاش آهنگساز می‌شدم. شاید از صدای دندان توی آهنگ‌هایم استفاده می‌کردم.
صدای زمخت یک ماشین گنده آمد. خرامان می‌راند. ماشین آبیاری فضای سبز بود. فهمیدم خیال ندارد به این زودی‌ها برود. سمفونی‌ام را برهم زده بود. بلند شدم. در را باز کردم و برگشتم توی اتاق. کاپشن را توی تاریکی به یک جایی آویختم. افتادم روی تخت. رفتم زیر پتو. هم گوش‌هایم آرام گرفتند، هم دندان‌هایم و هم آهنگ گیلکی توی مغزم. و به این فکر کردم که حالا شاخه‌ی درخت‌های آبیاری شده باید از سرما به تیریک تیریک افتاده باشند. چشم‌هایم سنگین شد. مثل پسته‌ی خندانی که خنده‌اش بند آمده.
دوباره توی ذهنم آمد: بوخوس، آرام جان کُر.
وختی باران واره، غم نره و دیل هیچی کم نره و همه کس همه چی تی مره خوبید.
روزی برای لیلا خواهم خواند
و برای فرهاد هم.
بچه‌های من در سال‌های دور.
طاهره گفت اگر پسر دیگری داشتی چه؟ گفتم خب آرش
گفت اگر دختر دیگری داشتی؟ دو روز فکر کردم بعدش گفتم شاید نگار.
حالا لیلا و فرهاد و آرش و نگار. چه فرقی می‌کند. مادر، من از الان برایتان لالایی می‌خوانم. تا سحر. تا باد صبا. تا صدای اذان صبح. تا گرگ و میش.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۱۶
مهدیه نیک مهر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی